فرهنگی و فنریاجتماعیسیاسیعمومیمذهبی
موضوعات داغ

به بهانه‌ی انتخاب سیاست‌مدار پزشک

در تاریخ معاصر ایران همواره پزشکان و مهندسان بیشتر از سیاست‌خوان‌ها مورد اقبال جامعه بوده‌اند، چرا چنین بوده است؟!

به گزارش توانانیوز، قبل از تحلیل اندیشه سیاسی معاصر ایران توجه به چند سوال بنیادین ضروری است. آیا اندیشه‌ی سیاسی در ایران در بستر «اندیشیدن» تولد و رشد یافت یا در دامان «نااندیشیدن»؟ به بیان دیگر، آیا اندیشه‌ی سیاسی در ایران امروز بیش‌تر از جنس «اندیشیدن» است یا از جنس «نااندیشیدن»؟

سهم اندیشه‌ی سیاسی انسان ایرانی در اندیشه(ها)ی سیاسی زمانه(ها)ی خود چیست؟ آیا انسان ایرانی با امتناع (و به تبع، با زوال و انحطاط) اندیشه و اندیشه‌ورزی سیاسی مواجه است؟

آیا خرد و خردورزی ایرانی که به تعبیر برخی از اندیشمندان، خردی تفسیری (و نه تسخیری) و برآمده از متافیزیک اشراقی، و بالمآل، درپی ارتباط با آسمان و عوالم غیرطبیعی است، می‌تواند دقایق انضمامی و انتزاعی اندیشه‌ی سیاسی را موضوع اندیشیدن انتقادی/اجتهادی خود قرار دهد و آن را به زیور یافته‌ها و تافته‌های ایرانی بیاراید؟ و برسر سفره مردم قرار دهد؟

آیا علت این که سیاست‌خوان نتوانسته در سیاست‌ورزی انضمامی و مردم‌پسند وارد شود و از روح زمانه پرسش فلسفی بکند و یا از واقعیات اجتماعی چون انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی و جنبش سبز و بنفش پرسش کند و ایده برگیرد و یا این‌که در علوم تجربی، تجربه‌باورانه وارد شود، همه ریشه در متافیزیک‌ باوری اشراقی داشته‌اند؟

قبل از بررسی نامفهوم یا حداقل جذاب نبودن حرف سیاست‌خوان‌های ایرانی برای مردم، پاسخ به سوالات بالا ضروری است. آنچه که مسلم است اندیشه سیاسی ایران معاصر هیچ سهم و جایگاهی در سیاست عینی زمانه خود ندارد و صرفاً مشغول تقلید و بازگویی اندیشه های دیگری یا سیر کردن در آسمان است.

بزرگترین استادان و اندیشمندان سیاسی ما عمق اندیشه‌شان، شرح اندیشه سیاسی یک اندیشمند دیگرچه غربی چه اسلامی کلاسیک و یا محدود شدن به تحلیل‌های سطحی و کوچه‌بازاری است و گستره مریدانشان از مرزهای ایران فراتر نمی رود.  چرا به چنین امتناعی مواجه شدیم؟

در ابتدای بررسی اندیشه سیاسی ایران معاصر  به سوال آخر باید فکر کرد، که چرا در زمانه کنونی، امکان اندیشه‌ورزی سیاسی از ما سلب شده است؟!
‍‍  ‍‍
سیاست‌خوان معاصر ایران، بدون این‌که بیندیشد با «اندیشه‌ی سیاسی مدرن» آشنا می‌شود. اندیشه‌ی سیاسی برای او، اندیشه‌ای از قبل اندیشیده شده بود. به بیان دیگر، اندیشمند ایرانی در ساحت نااندیشیده‌های خود با اندیشه‌ی سیاسی آن‌گونه که انسانِ غربی اندیشیده بود، آشنا می‌شود، از همان لحظه‌ی آشنایی، اسیر بت‌های پندار و گفتار آن می‌شود و بالمآل، از همان آغاز نمی‌تواند و یا نمی‌خواهد چشم‌های خود را بشورد و از منظر دیگر به این ساحت بنگرد؛ تفسیری دیگر بر تفسیرهای آن بیفزاید؛ با نتی دیگر دستگاه موسیقیایی آن را به صدا درآورد؛ کلیدی درخور قفل‌های بسته‌ی تاریخی خود از آن تقاضا کند؛ پاسخی متناسب با پرسش‌های بومی خود از آن طلب کند؛ و یا حداقل، در فاصله‌ای معین از آن بایستد و زشت و زیبای آن، رسائی‌ها و نارسائی‌های آن؛ شایستگی‌ها و ناشایستگی‌های آن؛ قوت‌ها و ضعف‌های آن را با هم ببیند، و خود را از اسارت کوررنگی‌ها و بی‌رنگی‌ها و تک‌رنگی‌ها نهفته در آن برهاند.

این امر باعث شد که نه رابطه‌ای هم‌زمانی، نه درزمانی، نه هم‌نشینی و نه جانشینی با اندیشه سیاسی داشته باشیم نتیجه‌ی این «فقدان»، چیزی نبود جز نگاهی شکسته (به تعبیر شایگان)، گفتمانی گیچ و گنگ که در ساحت آن:

هم مي‌توان دولت مدرن داشت، و هم شهروند نداشت؛ هم مي‌توان به توزیع و تفکیک قدرت اندیشید، و هم فرهنگ استبدادي را پاس داشت و از فرهنگ سياسي دموكراتيك و مدرن فرسنگ‌ها فاصله داشت؛ هم مي‌توان در باب سیاست مدرن قلم‌فرسایی کرد، و هم با مفاهيمي نظير ملت و اقتدار ملي و منافع ملي و قدرت ملي و خيرعمومي سخت بيگانه بود؛ هم مي‌توان حکومت مدرن داشت، و هم با تعقل نوميناليستي فرسنگ‌ها فاصله داشت؛ هم مي‌توان به سیاستی عقلایی و علمی اندیشید، و هم بر قدسي بودن نظام دانايي و نظام صدقي ديرينه خود پاي فشرد؛ هم مي‌توان انگاره‌ی جامعه‌ی مدرن را در سر پروراند، و هم در تب و تاب يك نوع نوستالژي آتشین سوخت؛ و بالاخره، هم مي‌توان اندیشه‌ی سیاسی مدرن غربي داشت، و هم ماقبل اندیشه کلاسیک اسلامی به تعبیری اندیشه سیاسی معاصر ایران چون آش شله قلم کاری است که در آن همه چیر میتوان یافت اما به هیچ اصل و ساختاری پایبند نیست.

این دو گانگی میان زمینه اجتماعی که بومی ایران بود و اندیشه سیاسی که تقلیدی از غرب بود، تضادی به وجود آورد که سیاست‌مدار معاصر ایران را در دو دسته قرار داده است. یا می‌گویند زنده باد غرب، یا می‌گوید مرگ بر غرب.

شوربختانه زنده‌باد غرب جذابیتی بیشتر برای مردم ما دارد. علت آن هم ناتاریخ‌خوانی مردم ما یا فراموش کردن استعمار غرب است. پزشکان و مهندسان بهتر در این ساز می‌دمند.

آیا راه برون‌رفتی از این دوگانه‌ی مرگ/زنده‌باد غرب وجود دارد؟! حتماً؛ در یادداشت بعدی به آن می‌پردازیم.

نویسنده : محمد کمالی دوکی

مدرس دانشگاه و محقق در حوزه علوم سیاسی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا