فرهنگی و هنریاجتماعیعمومی
موضوعات داغ

مسئله‌ای به نام علوم انسانی؛ هوموساکر جامعه ما

داستان علوم انسانی، در جامعه ما داستان هوموساکر در افسانه‌های رومی است. علوم انسانی به جرمی که مرتکب نشده است، از حق حیات و حق حضور در عرصه تصمیم‌گیری محروم است. علوم انسانی متهم به دردی است که هیچ درمانگری ندارد. علوم انسانی نه تنها میوه شیرینی به جامعه نمی‌دهد، بلکه تفاله‌های تلخی از اندیشه‌های منحط را به جامعه تزریق می‌کند. پس چرا باید به آن بپردازیم؟

به گزارش توانانیوز، واقعیت این است که در سال‌های اخیر، اگرچه، بسیاری از صاحب‌نظران، روشنفکران، علما و صاحبان قدرت در ردای علوم انسانی و اهمیتش، سخنوری‌ها کرده‌اند، همایش‌ها برگزار کرده‌اند، کتاب‌ها نوشته‌اند و شاید بهتر بگوییم، جنگل‌ها خراب کرده‌اند تا کتاب در باب اهمیت علوم انسانی بنویسند. اما این همایش‌ها نه برای نشان دادن اهمیت علوم انسانی، بلکه برگزار شده‌اند که صرفاً همایشی برگزار شده باشد. سخن گفتن از اهمیت علوم انسانی امری عبث است، چراکه بارها گفته‌اند و ما در این وجیزه نمی‌خواهیم راه آن صاحب منصبانِ دلسوز را برویم.

مشکل در پی بردن به اهمیت علوم انسانی نیست، بلکه مشکل در بی‌اهمیتی انسان به ما هو انسان در جامعه است. زمانی که برای مردمان یک جامعه جان یک انسان به اندازه یک اسکناس ارزش ندارد و هدف و غایت هر کس پول و ثروت است و عاملِ تَشخص، عزت، منزلت و بزرگی نه انسانیت که پول است. زمانی که الگوهای جامعه نه عالمان علم که بی‌عالمان پرمدعاست و عالمان در کُنج خانه و ناعالمان بر سردست‌ها و شانه‌های مردم‌اند، چگونه می‌توان از انسان و علومش سخن گفت.

در این جامعه «انسان» مهم‌ترین مسئله انسان نیست، بلکه «ساخته‌ی دست انسان» مهم‌ترین مسئله است. پس بهتر نیست دخمه‌های تنگ و تاریکی که بر سردرشان نام دانشکده علوم انسانی گذاشته‌شده است را برافکنیم و جای آن را به اموری که به چیزی غیر از انسان می‌پردازند، بدهیم. چه اهمیتی دارد که بدانیم تفاوت نفس و بدن در چیست؟ در دوران قاجار مردم چگونه می‌زیستند؟ تفاوت حرف نکره از معرفه چیست؟ مناسبات میان مردم به چه شکل باشد؟ همچنین چه اهمیتی دارد که نظام سیاسی مطلوب کدام است؟ روش‌های تربیت صحیح انسان کدام است؟ این مسائل اساساً نیاز به علم ندارند و اگر هم داشته باشند، گذشتگان به آن پرداخته‌اند و ما صرفاً آن‌ها را تقلید می‌کنیم.

جامعه بیش از آنکه به علوم بی‌ثمر انسانی محتاج باشد به  مهندس و پزشک محتاج است. مهندسی که به عمران و آبادانی کشور برسد، و ابزار مورداحتیاج انسان را در این عصر تکنولوژی فراهم کند، مهندسی باشد تا نیاز مردم به خانه‌های مجلل، ماشین‌های زیبا و لباس‌های شیک، تفریحگاه‌های باشکوه، و اساساً ابزارهای مورداحتیاج انسان‌ها را تأمین کند.

غرب زمانی پیشرفت کرد که علوم طبیعی و مهندسی رشد کردند. تکنولوژی انسان را متحول کرد و به آن رفاه و آرامش بخشید. انسان با فناوری‌های هسته‌ای، علوم فضایی و علوم سایبری به چنان رشدی دست‌یافت که در طول هزاران سال دست نیافته بود. امریکا با تکیه بر علوم سایبری تبدیل به ابرقدرت شد و سایر قدرت‌های جهانی با تکیه بر فناوری‌های مهندسی، سرور و صاحب قدرت جهان شدند، پس بهتر نیست که به جای تکیه بر علومی به نام علوم انسانی که به تاریخ پیوستند، به دنبال علوم مهندسی برویم. این استدلال بخش عظیمی از صاحب‌منصبان سال‌های اخیر در ایران است.

این تفکر اگرچه در ظاهر درست و پر زرق و برق است، اما واقعیت چیز دیگری است. قدرتِ مایشاء غرب امری نیست که طی چندین دهه به دست آمده باشد و اساساً علوم مهندسی، هسته‌ای، سایبری و فضایی علومی نیستند که در خلأ به وجود آمده باشند. آن‌ها حاصل انباشت تفکر فلسفی‌اند. آن‌ها حاصل انباشت تفکر دکارت، هیوم، کانت و هایدگرند، آن‌ها حاصل پانصدسال تفکر درباب انسان و زندگی پیرامونش هستند. اساساً علوم را نمی‌شود به‌صورت تفکیک‌شده دید، علوم به‌هم‌پیوسته و به هم وابسته هستند. منتها در این بین، برخی علوم بسیار مهم و پایه‌ای برای سایر علوم هستند.

برای بررسی اینکه غرب چگونه به این قدرت رسید باید تاریخ پانصد ساله آن پس از رنسانس را مشاهده کرد. رنسانس اروپا بر پایه علوم انسانی گذاشته شد و اساساً نخستین متفکران رنسانس، که اومانیست می‌خوانندشان، عالمان علوم انسانی بودند، آن‌ها برای انسان به محاق رفته در قرون‌وسطا، نسخه‌هایی در هنر، معماری، تاریخ و فلسفه چیدند و بدین ترتیب ریشه‌های علم‌گرایی در اروپا را پایه گذاشتند.آغازگران رنسانس به تبعیت از فلسفه شکوهمند یونان باستان، که انسان را معیار همه امور می‌دانست، با توجه ویژه به انسان، زمینه ارجمندی و شکوهمندی انسان را فراهم کردند.

بدون شک رشد علمی به‌سان رشد یک درخت است، همان‌طور که یک درخت زمانی میوه می‌دهد که ریشه سالمی داشته باشد. رشته‌های مهندسی به‌سان میوه‌های یک درخت‌اند اما آن‌ها از ریشه‌های علوم انسانی تغذیه می‌شود. بی‌توجهی به علوم انسانی به‌سان بی‌توجهی به ریشه‌های یک درخت است. آن‌ها اگرچه در زیرزمین پنهان‌اند، اما پایه‌های تنومند یک نظام علمی بر روی آن‌ها استوار است.

اگر علوم انسانی را نادیده بگیرم، سایر علوم هم نمی‌توانند رشدی داشته باشند، وضعیت رکود در علوم مهندسی در سال‌های اخیر ناشی از بی‌توجهی به علوم انسانی بوده است. این مسئله را حتی می‌توان نه در تاریخ غرب که در سنت و تاریخ فکری خودمان مشاهده کرد.

 

اوج دوره رونق و شکوفایی ایران و تمدن اسلامی مربوط به سده‌های سوم و چهارم و پنجم ه.ق است. که بنا به اذعان برخی مانند آدم متز، جرج کرمر، الیور لیمن و محمد ارکون دوره‌ای است که به انسان توجه بسیاری می‌شود و به علوم انسانی در وجوه مختلفش توجه می‌شد در همین برهه بود که فیلسوفانی مانند فارابی و ابن‌سینا، ابوالحسن عامری، ِابوحیان توحیدی و ابن مسکویه دست به اندیشه ورزی زدند و در کنار آن‌ها مهندسانی چون ابوریحان بیرونی، خوارزمی و جابربن حیان توانستند رشد کنند. زمانی که ابوحیان توحیدی فریاد میزند که «انسان، مهم‌ترین مسئله انسان است» به حاکمان و تصمیم سازان گوشزد می‌کند که هدف نهایی تمام تلاش انسان، شکوفایی و کمال انسان است، نه شکوفایی و توسعه ابزارهای ساخته‌ی دست انسان.

اما متأسفانه امروزه گویی هدف تصمیم سازان ما توسعه صرف ابزارهای ساخته دست انسان است، گویی غایت نهایی آن‌ها هستند و انسان خدمتکار ساخته دست خودش است، انسان امروزه در جامعه ما به محاق رفته است. که تنها می‌توان با علوم انسانی آن را باز یافت، علوم انسانی در واقع درمانگر این درد است.نه مُشکِلِه‌ی رشد جامعه. علوم انسانی حق حضور در تصمیم‌گیری‌ها را دارد نه اینکه در مورد او تصمیم‌گیری شود. علوم انسانی هوموساکر نیست.
سنگ‌ِ رهایی خود را بر دوش می‌کشیم
حصاری دیگر برپا می‌کنیم
تا رهایی شاید،
ناسروده‌ای دیگر، طرح لب کند.

هوموساکر اصطلاحی باستانی متعلق به‌ عصر رومی‌ها است، اما در فلسفه‌ اخلاقی و سیاسی معاصر، فیلسوف ایتالیایی جورجیو آگامبن آن را برای سخن گفتن پیرامون شیوه‌ عمل کردن سیستم‌های سیاسی معاصر در دنیای امروز به‌ کار می‌گیرد. در عصر رومی‌ها «هوموساکر» به‌ کسی اطلاق شده‌ که‌ متهم به‌ ارتکاب عملی ناشایست گردیده‌، اتهامی که‌ سبب شده‌ هرگونه‌ حقوقی، چه‌ حقوقش در مقام شهروند و چه‌ حقوقش به‌ مثابه‌ انسان را از دست بدهد. هنگامی هم که‌ این حقوق را از دست داد هر کسی اراده‌ کرده توانسته‌ او را بکشد؛ بدون این که‌ این قتل او را درگیر هیچگونه‌ مسئولیتی کرده‌ باشد.

نویسنده : محمدکمالی گوکی

پژوهشگر و مدرس حوزه اجنماعی سیاسی

https://t.me/moh_kam_goo

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا