۷ اکتبر آسیب جدی به حیثیت اسرائیل، ارتش و نهادهای امنیتی این رژیم زد، اما مهلکترین آسیب این عملیات تخریب جدی ابر پروژهی عادی سازی رابطه اش با اعراب بود که به نوعی نتیجه تمام تلاشهای ۷۰ ساله اسرائیل از زمان تشکیلش برای ایجاد یک تصویر عادی و حتی صاحب خیر از خود در ذهن ملتهای خاورمیانه را تا حدود زیادی بر باد داد.
به گزارش توانانیوز، بحث پاکسازی نژادی در غزه و حمله به تمام جبهه مقاومت در منطقه موضوع و هدف اول صهیونیستها نبوده، نه اینکه صهیونیستها چنین ذاتی ندارند بلکه به این دلیل که نمیخواستند موضوع افتتاح سفارتشان در عربستان و بحث کریدور هند، عربستان، اسرائیل و اروپا که کمتر از یکماه پیش از عملیات ۷ اکتبر نهایی شده بود با بحران مواجه شود؛ اما به مرور زمان و فرسایشی شدن جنگ و کشتار غیرنظامیها در غزه، آنها وقتی متوجه شدند عملا رویاهایشان از دسترس خارج شده تصمیم گرفتند روند پاکسازی را در غزه پیش بگیرند و سپس به سراغ دیگر گروه های جریان مقاومت بروند، صهیونیستها به این نتیجه رسیدند که حالا که تمام برنامه های ما از بین رفته و اینطور درگیر شدهایم بهتر است یک باره موضوع حماس، حزب الله، جبهه مقاومت وبازوهای قدرت ایران را یکسره کنیم.
این تصمیم رژیم اسرائیل از سر خشم و عصبانیت آنها و به نوعی اجبار بوده و هیچ برنامه مشخصی از پیش از ۷ اکتبر برای چنین عملیاتهایی نداشتهاند و صرفا به دلیل قرار گرفتن در چنین وضعیت سخت و بحرانی برنامه کشتار در غزه و برخورد با محور مقاومت و ایران را درپیش گرفتند، اما اینکه آنها در فرآیند موفق میشوند، احتمالش بسیار ضعیف است چون خودشان هم خوب میدانند که مقاومت یک جریان فکری و عقیدتیست و گستره این موضوع بزگتر از وجود اسرائیل و در نهایت بوده و هدف اصلی تشکیل و قدرت گرفتن جبهه مقاومت اخراج همراه با تضعیف آمریکا از منطقه بوده است.
اساس شکل گیری جبهه مقاومت
این همان نکته کلیدی است یعنی جبهه مقاومت اساسا برای چنین روزهایی شکل گرفته و هدف ذاتی آنها تقابل تمام عیار با خود آمریکا بوده، در ضمن خود آمریکا هم هرگز برای کنترل جبهه مقاومت حتی در عراق موفق نبوده و گروه شرور دستپروردهاش داعش هم در نهایت نابود شد، چه برسد به اینکه امروز اسرائیل زخم خورده و حقیر بتواند موفق به نابودی این جبهه بشود. در نهایت آمریکا هم بدش نمیآید مانند داعش از اسرائیل هم برای آسیب زدن به مقاومت و ایران استفاده بکند و به نوعی اسرائیل را نیروی نیابتی خود قرار داده تا به این وسیله تا حد ممکن جان سربازان آمریکایی را به خطر نیندازد، اگر اسرائیل موفق شد که البته ممکن نیست، این به نفع آمریکاست و اگر اسرائیل موفق نشد، برای آمریکا تفاوتی نمیکند و در نهایت این سربازان اسرائیلی هستند که کشته شده اند.
امروز اَبَر بحران اصلی آمریکا تقابلش با روسیه در جبهه اوکراین و ترس از تضعیف جبهه متحدین اروپاییش در برابر روسیه است و البته در عالی ترین سطح هم تقابل با چین است. آمریکا تلاش میکند از درگیر شدن طولانی در خاورمیانه فرارکند آنها از یک جنگ فرسایشی وحشت دارند و این را بارها نشان دادهاند که مشخصترین مصداق آن عدم تمایلشان برای درگیری زمینی و طولانی در یمن است، زیرا چنین جنگی فرصت طلایی به چین میدهد تا بتواند در کشورهایی که جایگاه آمریکا به دلیل وضعیت جنگیش در آنها تضعیف شده نفوذ خودش را تقویت و حتی جایگزین آمریکا بشود و از طرفی در مدتی که آمریکا درگیر جنگ و هزینه های مالی، جانی و روانی آن است چین به سرعت هم اقتصادش را قوی تر کند و هم توان نظامیش را، تا زمانی که عملا آمریکای جنگ زده از نظر اقتصادی، نظامی و اجتماعی به شدت تضعیف شده باشد و چین نیز قدرتمندتر؛ در چنین وضعیتی چین آمریکا را به سادگی حذف خواهد کرد و این همان تصویر تاریکی از آینده است که آمریکا را به وحشت میاندازد. اما گویا آمریکا هم چاره ای ندارد زیرا بعد از این هر اندازه تعلل کند این چین است که هر روز در حال قویتر شدن است.
قدرت کشورهایی مانند چین، روسیه، ایران و هند
در پایان به این نکته باید توجه کرد که اندازه قدرت کشورهایی مانند چین، روسیه، ایران و هند چنان بزرگتر شده و در مقابل قدرت آمریکا قرار گرفته که به نوعی انسداد قدرت در جهان رسیده ایم. در چنین فضایی نه آمریکا حاضر است از جایگاه ابرقدرتی خود کنار بکشد که در این صورت طی چند سال آینده باید شاهد حذف خود از نقشه جهان باشد و از سویی هیچ یک از این قدرتها و بخصوص چین حاضر نیستند از مسیر طولانی و پر هزینه ای که تا امروز طی کردهاند پا پس بکشند زیرا در چنین وضعیتی آنها نیز قطعا توسط آمریکا از نقشه جهان حذف خواهند شد. نظم فعلی جهانی چهاردیواری بود که توسط آمریکا و پس از پایان جنگ جهانی دوم ایجاد شد تا دنیا در تمام حوزه ها توسط قدرت برتر یعنی آمریکا کنترل شود، اما در بتن همین نظم به اصطلاح کنترل شده در نهایت جهان شاهد ظهور و رشد قدرتهای تازه ای بود که حالا با شکل گیری یک جریان قدرت به نام قدرت شرق جهان و در کنار قدرت غرب دو جریان اصلی قدرت جهانی محسوب میشوند.
امروز این چهاردیواری نظم جهانی عملا توان حفظ این حجم عظیم از تقابل قدرتها را ندارد و حالا دو راه پیش روی جهان قرار دارد، یا تعامل همه قدرتها برای تقسیم جهان و شکلگیری جهان چند قطبیست که این موضوع برای موجودیت آمریکا عملا قابل پذیرش نیست زیرا اولین شرط جهان چند قطبی پایان اقتدار دلار در جهان خواهد بود که به معنی فروپاشی آمریکاست و گزینه دوم حذف یکی از این دو جریان قدرت است که گویا این وضعیت اولویت اصلی آمریکاست زیرا در وضعیت اول باز این آمریکاست که دچار فروپاشی خواهد شد. به این دلیل میتوانیم آمریکا را مسئول اصلی انسداد قدرت در جهان بدانیم و عواقب ویرانگر این انسداد هم بر عهده آمریکا خواهد بود
نویسنده : سید عباس احمدی
محقق حوزه سیاسی و بین الملل