دنیای اقتصاد : زمانی که رابرت رایش، وزیر کار بسیار لیبرال رئیسجمهور بیل کلینتون، برای صدور یک هشدار پیشگویانه وارد یک قلمرو جنجالی و خصومتآمیز شد، دموکراتها به تازگی در انتخابات میاندورهای۱۹۹۴ شکست سختی را تجربه کرده بودند.
موجسواری ترامپ در جامعه دو قطبی
نیویورکتایمز: دموکراتها هشدار 30سال پیش وزیر کار بیل کلینتون را درباره «شکاف اجتماعی در آمریکا» نادیده گرفتند، اما دونالد ترامپ از آن استفاده کرد. / NYTimes
حسین موسوی: دو هفته پس از آنکه جمهوریخواهان به رهبری نیوت گینگریچ، 54کرسی در مجلس نمایندگان و 8کرسی در سنا بهدست آوردند، او به شورای رهبری دموکرات میانهرو گفت که کارگران در حال تقلا به «یک طبقه خشمگین» تبدیل شدهاند. رایش گفت که جامعه آمریکا در حال تقسیم شدن به دو طبقه است: «طبقه عده اندکی از برندگان و گروه بزرگتری از آمریکاییها جا مانده که خشم و سرخوردگیشان به راحتی قابل دستکاری و بازی دادن است.»
به نوشته روزنامه نیویورکتایمز، رایش هشدار داد: «امروز، هدف آن خشم، مهاجران و مادران سرپرست خانوار و مقامات دولتی و همجنسبازان و یک ضد فرهنگ نامشخص هستند. اما با ادامه فرسایش طبقه متوسط، فردا چه کسانی هدف قرار خواهند گرفت؟» پیام او به مدت 30سال تا حد زیادی مورد توجه قرار نگرفت؛ زیرا روسایجمهور یکی پس از دیگری، جمهوریخواه و دموکرات، دولتها را به سمت آینده جهانی پس از جنگ سرد سوق دادند که کشور را بهعنوان یک کل و در برخی نقاط به شکل خیرهکنندهای ثروتمند کرد؛ اما بسیاری از بخشهای مرکزی آمریکا را صنعتیزدایی کرد، برخی را کوچاند و حتی بخشهایی را خالی از سکنه کرد. از آنجا که نظم جهانی نیم قرنی که حول مناقشات آمریکا و شوروی سازماندهی شده بود، جای خود را به فضای رقابتی آزادتر از اتحادهای در حال تغییر داد، روسایجمهور هر دو حزب به دنبال تضمین رهبری ایالات متحده تحت قوانین جدید برای رقابت اقتصادی، ثبات جهانی و بازارهای مالی قوی بودند.
روسایجمهور دموکرات، با موفقیت محدود، تلاش کردند تا شبکههای تامین اجتماعی در خانه، بهویژه مراقبتهای بهداشتی را گسترش دهند و از افرایش درآمد فقرا حمایت کردند. با این حال، در پایان، شرطبندی آنها روی سیاست خارجی -باز کردن درهای چین به روی سرمایهداری، توقف برنامه هستهای ایران، محکمتر کردن پیوندهای اقتصادی با متحدان- اولویت داشت و وفاداری جدیدشان به ابر کمککنندگان مالی، سیاستهای مالی را شکل داد که بازارهای مالی را تقویت کرد؛ اما بسیاری از کارخانهها را تعطیل کرد. عواقب ناخواسته اغلب به ضرر کارگران آمریکایی تمام شد و صدای «طبقه خشمگینِ رایش» – نه فقرا و نه اقشار سوار بر بازارِ رو به رشد سهام جهانی – تا زمان ظهور نوع جدیدی از جمهوریخواهان یعنی دونالد جی.ترامپ، شنیده نشد.
حزب دموکرات از رایدهندگان طبقه کارگر اولینبار در رقابت ترامپ با هیلاری کلینتون در سال2016 آشکار شد که بهدلیل تغییرات گسترده در ترجیحات رایدهندگان سفیدپوستِ بدون مدرک دانشگاهی صورت گرفت و با شکست قاطع کامالا هریس از نامزد جمهوریخواهان در نوامبر سال گذشته میلادی، این موضوع حتی غیر قابل انکارتر شد. این نتیجه قابل پیشبینی برای حزبی بود که فکر میکرد مشکلات خود را با رایدهندگان یقه آبی با سرمایهگذاری مجدد شدید در تولید داخلی حل کرده است؛ اما در عوض، فرسایش بیشتر شد و اینبار در میان کارگران سیاهپوست و لاتینتبار این خشم، هویدا شد.
بسیاری از دموکراتها مسائل اجتماعی اخیر مانند حقوق تراجنسیتیها یا «زبان بیدار» را که توسط بسیاری از چپها پذیرفته شده است، مقصر دانستهاند. اما بذر اقتصادی پیروزیهای ترامپ مدتها پیش کاشته شده بود. مایکل پودهورزر، مدیر سیاسی سابق فدراسیون کار و کنگره سازمانهای صنعتی آمریکا میگوید: یک چیزی که درباره روایت «دموکراتها طبقه کارگر را از دست میدهند» ناامیدکننده بوده، این است که اینها نیم قرن پس از وقوع آن متوجه شدهاند. این نارضایتی خیلی پیش از این رخ داد که دموکراتها بهدنبال توسعه توالتهای بدون جنسیتی بودند
بیاعتنایی به شأن کار
این تمایل به انداختن تاس در شرطبندیهای بزرگ بینالمللی، با رایدهندگان طبقه کارگر به یک زمینه و موضوع حساس تبدیل خواهند شد. خیلی اوقات، این قمارها نتیجهای نداشتند.چین خودکامهتر شد و سونامی وحشتناک صادرات چین با خسارت فراوان همراه شد. در سال1998، در حدود 17.6میلیون آمریکایی در بخش تولید مشغول به کار بودند. تا ژانویه2008، «شوک چین» تقریبا 4میلیون شغل تولیدکنندگان آمریکایی را نابود کرد. تا ژانویه2010، با کاهش بحران مالی، اشتغال در بخش تولید به کمتر از 11.5میلیون نفر رسید. گالستون گفت: «من اولین کسی خواهم بود که بگویم رهبری هر دو حزب سیاسی در چنگال یک نظریه یا داستانی بودند که اشتباه بود.»
با این حال، اقتصاددانان دموکرات از انتخابهای خود دفاع میکنند. جیسون فورمن، مشاور اقتصادی در کاخ سفید کلینتون و اوباما، گفت که بزرگترین گسترش نابرابری درآمد در دهههای 1980 و 1990، قبل از شوک چین رخ داد. بهطور کلی، ادغام چین در بازارهای جهانی تعداد مشاغل را در ایالات متحده افزایش داد – فروش خدماتی مانند بیمه و فیلمهای هالیوودی به چینیها و فروش کالاهای چینی در فروشگاههایی مانند والمارت – در حالی که بهشدت هزینه زندگی را برای مصرفکنندگان آمریکایی کاهش داد.
آنچه پیش از این کمتر مورد توجه قرار گرفت، آسیب روانی بود که بسته شدن کارخانهها، کوچک و بزرگ، در جوامعی که اعتبار، ثبات و هویتش بر کارخانهها متمرکز بود، وارد میکرد و همچنین تاثیرات سیاسی این تعطیلیها بر ایالتهای صنعتی کلیدی مانند پنسیلوانیا، اوهایو، میشیگان و ویسکانسین. سیاستهای دموکراتیک بر مردم بهعنوان مصرفکننده بهجای کارگر متمرکز بود و روی افرادی که مشاغلشان حذف شده بود برای یافتن شغلهایی که به تازگی ایجاد شده بودند، حساب میکردند؛ فرضی که اغلب ناقص بود، با توجه به اینکه مشاغل خدماتی جدید اغلب به مهارتهای دور از دسترس نیاز داشتند یا اینکه در سواحل قرار داشتند، نه در «غرب میانه بالادست». جرد برنشتاین، رئیس شورای مشاوران اقتصادی جو بایدن میگوید که اغلب اوقات «بیتوجهی به اهمیت کار و شأن کار» وجود دارد. برنشتاین گفت: «چهل نفر ممکن است شغل خود را در یک کارخانه از دست بدهند، اما 100هزار نفر در جامعه با قیمتهای پایینتری کالا خریداری کنند. اینها محاسبات بدیهی به نظر میرسید. اما محاسبات اشتباه بود.»/دنیای اقتصاد