توانا نیوز – پایگاه خبری تحلیلی

تجلی عشق در شعر حافظ

تجلی عشق در شعر حافظ

تجلی عشق در شعر حافظ عشق الهی یا انسانی؟ مهدیه محمودزاده – توانانیوز، حافظ شاعری است عاشق­ پیشه که به هیچ­ وجه نمی­ توان در بحث از عشق، او و اشعارش را نادیده گرفت؛ گویی پیوندی ناگسستنی میان او و عشق­ ورزی بسته شده است. وی در تمام عمر، چنان­که…

- اندازه متن +

تجلی عشق در شعر حافظ

عشق الهی یا انسانی؟

مهدیه محمودزاده – توانانیوز، حافظ شاعری است عاشق­ پیشه که به هیچ­ وجه نمی­ توان در بحث از عشق، او و اشعارش را نادیده گرفت؛ گویی پیوندی ناگسستنی میان او و عشق­ ورزی بسته شده است. وی در تمام عمر، چنان­که از دیوان اشعارش برمی­ آید، در اندیشه اغتنام فــرصت برای عاشقـی و عشـق ­ورزی است و مهم­ترین بعد شعری ­اش را اندیشه­ های غنایی تشکیل می­ دهد. وی معتقد است با عشق می­ توان از فرش به عرش رسید.

طفيل هستي عشق‌اند آدمي و پریارادتي بنما تا سعادتـــي ببــــــري (غ443 / ص508)
از صداي سخن عشق نديدم خوش‌تر                        يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند (غ175 / ص314)

انواع عشق در شعر حافظ

در شعر حافظ انواع گوناگون عشق دیده می‌شود: جسمانی، عرفانی، ادبی و عشق به انسانیت.

الف) عشق زميني (جسمانی) در شعر حافظ

در ديدگاه حافظ عشق انساني و زميني همچون عشق عرفاني و روحاني داراي اهميت وافري است؛ چراكه عشق زميني واسطه‌اي براي زود واصل‌شدن است و به­ طور­كلي در ‌ديدگاه وي عشق به هر صورت كه باشد مايه كمال انساني است. او عشق را موهبتي مي‌داند كه بايد در همه امور ساري و جاري باشد. بنابراين، ديدگاه او نمي‌تواند صرفاً عارفانه باشد يا عاشقانه، بلكه عشقي است كه همه امور زندگي را دربرمي‌گيرد. مبحث عشق زميني در حافظ تا حدي است كه نمي‌توان معشوق انساني را كتمان كرد.[1]

شاید بتوان گفت این شاعر همان اندازه که به عشق و معشوق عرفانی نظر دارد، دل در گرو عشق زمینی و معشوق آشفته‌مو دارد:

زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست              پيرهن چاك و غزل‌خوان و صراحي در دست
نـرگسش عــربده‌جوی و لبش افسوس ­كـنان                نيم­ شب دوش به باليـن مـن آمـد بنشست…  
خنــده جــام مــي و زلف گره­گيـــر نـگار          اي بسا توبه كه چون توبه‌ي حافــظ بشكست (غ22 / ص213)
حــال دل با تــو گـفتنــم هــوس اســــتخبـــــر دل شــنفتنــم هـــوس اســت (غ 43 / ص223)  
در ديــــر مغان آمــد يارم قدحـــي در دسـتمست از مي و مي‌خواران از نرگس مستش مست (غ23/ص213)

درخصوص شاخه نبات در غزلیات حافظ نیز روایات گوناگون است. یکی از معروف‌ترین روایات چنین است: گويند حافظ عاشق شاخه­ نبات، دختر خداوردي ­خان يكي از خوانين معروف مي‌شود؛ خان پاييز و زمستان خانواده را در شهر در منزلی نزدیک دکان نانوایی سكني مي‌داد. روزي دست دختر را زنبور مي‌گزد و مادرش غلام را نزد حافظ مي‌فرستد تا خمير ترش بياورد. حافظ با آوردن خمير ترش و نهادن بر دست وي او را مداوا مي‌كند و آنجا است كه عشق وي آغاز مي‌شود.

خان از آن روز به بعد به پاس اين لطف حافظ و صوت خوش او راه آمد و شدش را به منزل خود باز مي‌گذارد. عشق حافظ به شاخه نبات ثمري جز فراق و اندوه نداشت، چرا كه خان دختر را به يكي از خوانين معروف به همسري مي‌دهد و حافظ دل‌شكسته با خاطري اندوهگين به مكان مقدسي پناه مي ­برد و نمازي با خلوص مي‌خواند و به خواب مي‌رود. در خواب فرشته ­اي مي‌بيند، فرشته به وي مي‌گويد: اي پسر پاك‌دل به پاداش آن صبر و سازگاري از روح مقدس الهي در تو دميده شد و سرچشمه معارف و شور و شعر در تو شكوفا گشت. گويند حافظ هنگامي كه از خواب برخاست از فرح و نشاطي وافر سرشار بود و چنين سرود:  

دوش وقــت سحـــر از غصـه نجاتــم دادند                 و اندر آن ظلـمت شـب آب حياتــم دادند

و بيت آخر را:

اين همه شهد وشكـر كـز سخنم مــي‌ريزد                   اجـر صبري است كز آن شاخه نباتم دادند

براي تأييد ادعاي خود ذكر مي‌كنند.[2]

ب) عشق الهي

عطش دست­يابي به مبدأ به حرکت­ درآورنده جهان و دوام بخشنده آن است و درواقع اين همان عشق است؛ پس عشق مبناي وجود است که پيش از حافظ نيز در شعر فارسي جايگاهي براي خويش داشته است. براي مولوي عشق در مراد متجلي مي­ شود که يا شمس است يا صلاح­ الدين زرکوب و يا حسام­ الدين؛ حافظ نيز چنين ديدگاهي را مطرح مي ­کند:

جهان فاني و باقي خـداي شاهد و ساقــيکه سلطاني عالم را طفيل عشق مي­ بينم (غ346 / ص436)
طفيــل هستــي عشق­ اند آدمــي و پــريکه سلطاني عالم را طفيل عشق مي­ بينم (غ346 / ص436)
راهي است راه عشق كه هيچش كرانه نيست            آنجــا جـــز اينكه جان بسپارند چاره نيست (غ73 / ص243)       

در اين نظريه عشق دنيوي نمادي از عشق و اشتياق به خـداوند است که قبل از حافظ هـم در سـروده ­هاي عرفاني ديده شده است و ابن عربي نيز از اين نکته در فتوحات مکيه سخن رانده است.[3]

«حافظ نيز چون عارفان پيش از خود از عشق چون امانتي خدايي سخن مي­ راند که نخست به آسمان سپس به زمين و پس از آن به انسان داده شده است»[4]  (احزاب، آية 73):

آسمــان بار امانــت نتـوانست کشيــد               قـرعـه کـار به نـام من ديــوانه زدنـد (غ179 / ص317)

وی عشق را اشتياق به جاودانگي و گسستن زنجيرهاي زمان، مکان و هنجارهاي اجتماعی مي­ داند. عقل در نقطة مقابل قرار دارد؛ عقل حافظ جان است، اما عشق ميل به فنا.[5]

خواجه جهان را از جانان و بد و نيك، فسق و زهد و … همه را از دوست مي‌داند و بس و بر همين اساس مي‌گويد:

در عشق خانقاه و خرابــات فــرق نيستهر جا كه هست پرتو روي حبيـب هست (غ64 / ص237)

وی عشق را نعمتي مي‌داند كه وصول بدان جز با هدايت و كشش معشوق و عنايت وي ممكن نيست:

زاهد ار راه به رنـدي نبــرد معـذور استعشق كاري است كه موقوف هـدايت باشد (غ154 / ص301)

در ديدگاه حافظ همه هستي بر عشق استوار است و كارگاه هستي فقط در سايه عاشقي ميسر است و اين عشق سابق بر آفرينش عالم و آدم است و كمال روحي و معنوي فقط در سايه عشق و محبت حاصل مي‌شود.[6]

همه­ كس طالب يارند چه هشيار و چه مست        همه­ جا خانه‌ي عشق است چه مسجد چه كنشت (غ78 / ص249)

مي‌گويد در عشق حقيقي دل عاشق آرام‌پذير نيست و چون عشق را پاياني نيست هيجان و ناله و افغان را نيز پاياني نيست و براي عاشق فراق و وصال تفاوتي ندارد[7]:

بلبلي برگ گلــي خوش‌رنگ در منقــار داشت             واندران برگ و نوا خــوش ناله‌هاي زار داشت
گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست             گفت ما را جلـوه‌ي معشوق در اين كار داشت (غ79 / ص247)

حافظ امتياز و کمال بشر را در عشق و از عشق مي­داند و معتقد است آنکه بي ­عشق است از بهايم حتي از مرده بي­ جان نيز کمتر و از جماد پست ­تر است؛ چراکه آن­ها هم به نوبه خــود از عشق بهــره­مندند.

خيره آن ديده که آبش نبــرد گــــريه عشــق              تيـره آن دل که در او شمــع محبت نبود (غ213 / 334)
هر آن کسي که در اين حلقه نيست زنده به عشقبر او نمــرده به فتــواي من نمـاز کنــيد (غ239 / ص358)

حافظ هم زبان و هم اعتقاد با عرفا جهان را برکشيده حب و عشق الهي و تجلي حبّي حق مي­ داند و بيانية مهم او در اين رابطه، غزلي است با مطلع:

در ازل پــرتـو حسنـت ز تجلـي دم زد عشــق پيدا شـد و آتش به همه عالم زد (غ148 / ص296)

يکي از غزل­ هاي عاشقانه-عارفانه حافظ غزلي است با مطلع:

درد عشقــي کشيـــده­ ام کــه مپـــرس               زهــر هجــري چشيــده ­ام که مپـــرس (غ265 / ص376)

در اين غزل عشقی واقعي و الهي نشان داده شده است. اين غزل حالات حافظ را در دوران مختلف دوري از محبوب و معبود و وصول به مراتب عشق و ذوب در الوهيت و مقامي را بيان مي­‌دارد که به آن نائل آمده است. چنان‌که گفته شد، غزليات حافظ داراي دو وجه انساني و الهي است و درحقيقت داراي يک منشأ هستند، چراکه انسان مؤثري از رب است و با رسيدن لمعه­ اي از نور حضرت حق به وي روح، که همه وجودش است، اين الوهيت را ابراز مي ­کند.

درنتيجه هرچه عاشق مي ­کند به حکم و اراده معشوق است، چنانکه در بیت زیر سروده است[8]:

آنچه او ريخـت به پيمــانه ما نوشيديــم             اگر از خمر بهشت است و گر باده مست (غ22 / ص213)

رابطة حافظ با ميثاق الست

«موضوع ميثاق الست و ارتباط آن با امانت و عشق برجسته‌ترين پيش‌زمينه انديشه حافظ درباره انسان و محنت و اندوه جاويدان ناشي از عشق ازلي ميان انسان و خداست كه در ديوان او حضوري آشكار و پنهان دارد و در اين زمينه تحت تأثير عطار است.»[9]

حافظ واقعه عرض امانت را انتخاب بين غم و شادي مي‌داند و اين امانت‌پذيري به ظاهر اختياري و در باطن اجباري سرمنشأ تمام رنج‌ها و مشكلات انسان‌هايي است كه غرق‌شدن در لذات جهان، واقعه الست را از ياد آنان نبرده است:

عاشقان زمــره اربـاب امانـت باشنــدلاجرم چشم گهــربار همان است كه بود (غ207 / ص337)

و در­حقيقت اين غم را پاياني نيست؛ مگر اینکه عاشق سالك راه حق، عهد امانت را به‌جاي آورده و امانت را پاك و بی­آلايش به صاحب امانت تحويل دهد. در این مسیر هر قدمي كه در راه نفس برداشته شود، بي‌اعتنايي و بي‌وفايي نسبت به اين معشوق ازلي است. بلي­ گفتن ميثاق عشق با خداوند است و عشق بي‌بلا ممكن نيست.[10]

ج) عشق ادبی

عشق و معشوق ادبي در اكثر غزل‌هاي حافظ ديده مي‌شود. در اين نوع عشق، معشوق داراي چندان جمال، غنج و دلالي نيست و حتي حضور و وضوح ندارد. این معشوق يا غايب است يا بدون چهره و چشم و ابرو است. فاقد جسمانيت و محتواي جنسي است و حتي فاقد جنس است و غالباً نمي‌توان فهميد مذكر است يا مؤنث و در بيشتر موارد معشوق شاعر نيست، بلكه ممدوح او است و در اين موارد هم معلوم نيست ممدوح دنيوي درباري است يا مردي محترم از پيران طريقت.[11]در اين غزل‌هاي عاشقانه ادبي چه‌بسا جاي معشوق سيه­ چشم را ممدوح سيه­ دل مي‌گيرد. 

سحــــــــرم دولت بيـــدار به بالين آمد                گفت برخيــز كه آن خســرو شيـــرين آمد         (غ172 / ص312)   
مطـــرب عشق عجـب سـاز و نــــواي دارد              نقـــش هــر زخم كـه زد راه به جايـــي دارد       (غ119 / ص277)      

و

آنكه رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد                      صبـر و آرام توانـــد به من مسكيــــن داد (غ108 / ص269)

که در مدح شاه شجاع است و اشعاري از اين دست.

د) عشق به انسانيت

اين عنوان را عباس خالصي در كتاب خود مكتب رندي در ذيل انواع عشق مطرح در ديوان حافظ قيد كرده است. وي در‌اين‌باره مي‌نويسد: وراي تقسيم‌بندي عشق به عشق وصال و عشق كمال و يا به زباني ديگر عشق مجازي، ادبي و معنوي يا الهي عشق به انسانيت و عوالم انساني نبايد ناديده گرفته شود. اين عشق ديدگاه بسياري از عارفان و انديشه­ مندان بوده است و مولانا، عطار، سعدي و حافظ و… بسيار از آن سخن گفته‌اند.

در­واقع اينان از عشق مجازي به عشق به انسانيت و از آن پس به عشق به حضرت حق وارد شده‌اند؛ «بنابراين شايد بتوان مرحله عشق به انسانيت را كه دغدغه خاطر و درد دردمنداني چون حضرت حافظ بوده است، واسطه‌ و مرحله عبور از عشق مجازي به عشق الهي دانست و به ­حقيقت لازمه اين سير و تحول و تكامل وصول به عشق والاي معنوي و الهي است تا بدانجا برسند كه گفت»[12]

هر كه شد محرم دل در حـــرم يار بماند                  وانكه اين كار ندانست در انـــكار بماند (غ175 / ص313) 

نتیجه

فی‌الجمله آنکه در شعر حافظ می‌توان چهار نوع عشق و عاشق و معشوق و باده را به‌وضوح دید: عشق عرفانی، زمینی، ادبی و عشق به انسانیت که برای هرکدام شواهد مثال و توضیحات ذکر شد.

به نظر بنده این تقسیم ­بندی دارای شمول و جامعیت مناسبی است. با این تقسیم­ بندی مـی­ توان همه اشعار حافظ را در دسته خاص خود قرار داد که کاملاً با محتوا هم­خوانی دارد. چنان­که می­ دانیم، اشعار حافظ محور عمودی ضعیفی دارند؛ بنابراین نمی­ توان گفت غزلی تنها دارای یک نوع عشق است، پس بهتر است هر بیت را جداگانه بررسی کرد و عشق مدنظر وی را در هر بیت کشف کرد.

منابع

– قرآن کریم.

بورگل، یوهان کریستف: رساله دربارة حافظ (گوته و حافظ…)، ترجمة کوروش صفوی، تهران، مرکز، 1367.

– پورنامداریان، تقی : گمشده لب دریا (تأملی در معنی و صورت شعر حافظ)، تهران، سخن، 1382.

– خالصی، عباس: مکتب رندی، تهران، سرمدی، 1387.

– شعربافچی، زهرا: جایگاه زن در شعر سده­های هفتم و هشتم (پایان‌نامه)، تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1388.

– غنی، قاسم و محمد قزوینی و مقابله با تصحیح محمد خانلری: دیوان حافظ، تهران، زوار، 1385.

– فرهی، امیر: تفسیر و تصویری نو از غزلیات حافظ (وفای حافظ، عصیان حافظ)، تهران، علی، 1383

– مرتضوی، منوچهر: مکتب حافظ، تهران، توس، 1365.


[1]– شعربافچي، زهرا، زن در..، ص218

[2]– كاخي، مرتضي، در حريم سايه‌هاي سبز، ص377-379

[3] – بورگل، يوهان کريستف، رساله درباره­ حافظ، ص63-64

[4] – همان، ص67

[5] – همان، ص69

[6] – مرتضوي، منوچهر، مكتب حافظ، ، ص402-403

[7] – همان، ص406-407

[8] – فرهي، امير، تفسير و تصويري نو از غزليات حافظ ، ص112-116

[9]– پورنامدارايان، تقي، گمشده‌ي لب دريا، ص51

[10] – همان، ص51-53

[11] – خرم‌شاهي، بهاءالدین، ذهن و زبان حافظ، ص59

[12] – خالصي، عباس، مكتب رندي، ص282-283

درباره نویسنده

مهدیه محمودزاده

ارسال دیدگاه
0 دیدگاه

نظر شما در مورد این مطلب چیه؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *